این که من دلیل همه ی چیزایی که از طرف تو ناکامی خونده میشه باشم ، خیلی تاسف باره...
اگه من دلیل بی انگیزگیت تو کار و درس و کارای روزمره هستم نمیدونم دلیلت برای دوس داشتن من چیه. اصلا نمیدونم دوس داشتنی در کار هست یا همش توهمه...
فکر میکردم حداقل یه جاهایی خیلی برات خوب بودم ولی انگار فقط یه نقطه ی سیاه تو ذهنت بودم و این همون چیزیه که افسرده ت کرده
کم کم دارم میفهمم برای تو چیزی نیستم و نبودم هرچند برای خودم هنوز هم خیلی ام!
با اینکه بی شخصیتی من در نظر تو ، و بیان این مسئله ضربه ی سنگینی برام بوده ولی هنوزم امیدوار و پر تلاش ادامه میدم حتی اگر جای یه لبخند ساده در گوشه ای از لبم برای همیشه خالی بمونه.
من هستم و دوس دارم تو هم باشی ، دوس دارم اونطوری که باید ، باشی
همه سعی خودمُ کردم
ولی بازم همون آدمم با همون گذشته که البته گذشته ی سیاهی نیست...
ولی همین گذشته امروز شده سوهان روحم
شدم آدمی که به گفته ی تو خیلی ها رُ دوس داشتم
آره بودن کسایی که میخواستمشون به عنوان یه کیس برای ازدواج
کسایی که هیچ ارتباط تعریف نشده و یا مخفیانه ای باهاشون نداشتم
با این اوضاع گویا باید یه جور دیگه بشم
ترجیح میدم به بی توجهی متهم بشم نه به چیزایی که تو بهم نسبت میدی ، وقتی از خوشی نمیدونی چی بگی ، نمیدونی چجوری بگی دوسم داری!
کلمات و جملاتی هست که مرتب تو ذهنم میچرخه و اذیتم میکنه
خیلی ها رُدوس داشتی...
منتظری یه روزی بهش برسی...
و چیزای دیگه