اين اسمش نياز نبود دلتنگي نبود
هميشه شونه هام جايي بود براي پيشونيت براي اشک ريختنت
و همينطور هميشه از نگاههاي طلبکارت وقتي داشتم همه ي سعي مُ ميکردم بهت آرامش بدم بيزار بودم از حرفايي که نميزني م من خودمُ ميذاشتم جاي تو ببينم چي ناراحتت کرده
حتما وقتي بابا گقتن چاق شدي خيلي ناراحت شدي...
شايدم چيزاي ديگه اي بود که اذيتت کرده بود
ولي اينُ مطمئنم آدم با کسي که دلتنگشه اينجوري نميکنه. ازش رو بر نميگردونه... با رفتارش تحقيرش نميکنه...
خيلي ميتونم حرف بزنم ولي نميخوام
خيلي سخته آدم مرد نباشه!
خيلي سخته آدم از زنش اين حرفا رُ بشنوه